فیلم سکس گروهی ایرانی جدید از سایت دانشجویار با علیرضا احمدیآموزش کاتلین
فیلم سکسی ایرانی
سکس خفن
سلام دوستان اگر دنبال کلیپ سکسی جدید ایرانی هستید لطفا به سایتم سر بزنید
سایتم
عکس سکسی جدید ایرانی
نمیدانم اولین بار کی بود. اولین باری که این حس خشم در وجودم غلیان کرد. بار اول که بستههای پستی به دستم رسید، ترکیبی از حس شرم، ترس و غم را احساس کردم. بستههای بعدی و بعدی حالم را به شکلهای متفاوتی دگرگون میکرد. بستگی داشت که داخل هر بسته چه باشد، گاهی یک دست غمگینم میکرد. گاهی یک انگشت پا مایوسم. برای اولین بار، یک گوش را دیدم. چندشم شد. حالت تهوع و سرگیجه و احساس ترسی که باعث شد ناخودآگاه به گوشم دست بکشم. آن لحظه به اینکه فرستندهی بستهها چه احساسی دارد یا گیرنده با دیدنشان چه حالی میشود فکر نمیکردم. اینکه آن بسته تمام مدت چگونه حمل شده و چند بار دست به دست شده برایم اهمیتی نداشت. فقط به صاحب آن گوش فکر میکردم. آیا زنده بوده؟ آیا درد کشیده بود؟ هیچ تصوری نداشتم. کم کم به شکایتهای مختلف و بستههای متنوع عادت کردم. جالب اینکه هیچ بستهای برایم تکراری نشد. دستها و انگشتهای دست متفاوت، پاها و انگشتان پای متفاوت، گوشها، زبانها و دردناکترینشان چشمها. تمام مدت میترسیدم یک روز کسی قلبی، مغزی دریافت کند که دیگر نتوانم دیدنش را تاب بیاورم. اما نه، فرستنده فقط اعضایی را میفرستاد که قابل رویت بودند. همین شکم را به یقین تبدیل میکرد. بحث تکه تکه کردن بدن نبود. کار فرستنده نوعی انتقام بود. بریدن تکههای بدن فرد، وقتی زنده است تا زجر کشیدنش را ببیند و یک جورهایی برای خودش کلکسیون جمع کند. از او متنفر بودم. از آن جانی پست فطرت که جان آدم ها را نمیگرفت، جان به لبشان میکرد. هر دفعه وقتی اعضای مختلف را برای آزمایش میفرستادم، تمام فکر و ذکرم این بود که چرا این آدمها هدفش بودند؟ بار اول گیرنده وقتی داشت کیک را میخورد و میانش گوش خونین را پیدا کرد، سکته کرد. انقدر این خبر پیچید که همهی شهر میترسیدند یک گوششان بریده شود و برای عزیزانشان در یک کیک پست شود. گیرنده هیچ وقت نفهمید چرا یک گوش دریافت کرد و آن گوش چه کسی بود اما تحقیقات نشان داد آن گوش متعلق به شوهر گیرنده بود. صاحب گوش هیچ وقت پیدا نشد. نه زندهاش و نه مردهاش. هیچ کس نمیدانست چه کسی بستهها را ارسال میکند و چه کسی بریدن اعضا را انجام میدهد و چه کسی کیکها را میپزد؟ آیا هر سه یک نفر بودند؟ یا یک باند منسجم چند نفره داشتند؟ آیا قرار بود عضوهای بدن بعدی داخل کیک باشند یا یک خوراکی دیگر؟ هیچ کس نمیدانست فردا بستهای دریافت خواهد کرد یا نه؟ تنها چیزی که معلوم بود اینکه بستهها تحویل شرکتهای پستی مختلفی میشد و آنها بدون اینکه حدس بزنند و بدانند داخل کیک چیست، بستهها را ارسال میکردند. من اما دلم میخواست یک بار بستهای دریافت کنم اما دوست داشتم اعضای بدن چه کسی داخل بسته باشد؟ وقتی آخرین بسته را دریافت کردم فهمیدم. چشمهای مردی به من زل زده بود که فکر کردم: من اعضای بدن خود فرستنده را میخواستم.
همیشه همهی زندگیام کارم بود. اما با دریافت آن شکایات پی در پی و ترسی که بر شهر سایه افکنده بود، دیگر کار نمیکردم، جان میکندم. جان میکندم تاردی نشانی پیدا کنم. تک تک شیرینی فروشیها را میگشتم شاید آن شیرینی پز مرموز را پیدا کنم. با آخرین بسته، به همهی شرکتهای پستی دستور داده شد که دیگر بستهی کیک دریافت نکنند. هیچ شیرینی فروشیای حق فرستادن کیک را به مشتریهایش نداشت و اصلا هیچ کس رغبت نمیکرد دیگر کیک بخورد، نکند که موقع خوردن لایش یک زبان یا انگشت ببیند و کم کم همهی شیرینی فروشیهای شهر بسته شد. با اینحال من هنوز در به در دنبال فرستندهی بستهها بودم. بعد از مدتی خود به خود کم کم دیگر شکایت از بستهای دریافت نشد. من اما انگار تنها کسی بودم که دلم هنوز میخواست این پازل اعضای مخالف بدنها را کنار هم بچینم و این معمای مجهول را حل کنم. هر چه بیشتر میگشتم رد کمتری پیدا میکردم. یک روز رئیس پلیس شهر آمد و اعلام کرد که معما حل شده است. اول از همه شوهر یک گوش زن اول پیدایش شد. مجنون، متوهم و پاک ديوانه. بلافاصله از او بازجویی کردند. چیز زیادی یادش نمیآمد. از ترس همه چیز را از یاد برده بود. فقط یک کلمه را تکرار میکرد. شیرین. و بعد از آن در آن روز آدمهای بی دست و پا و بی گوش و زبان و چشم دیگری آمدند که همه از زنی به اسم شیرین حرف میزدند. و همه التماس میکردند از وضعیتشان با کسی صحبت نشود و همه میگفتند تاوان گناهانشان را دادند. بیست قربانی که یک عضو شان بریده شده بود، ۷ زن و ۱۳ مرد که همگی وضعیت وحشتناکی داشتند. وضعیت قربانیها انقدر بد بود که بخش روانی بیمارستان پر شده بود. تنها، مجنون و ترسو بودند. و روز بعد روزی بود که خشم را حس کردم. قربانیها همگی خودشان را از پشت بام بیمارستان پرت کردند پایین. یک خودکشی جمعی. و برای همیشه راز زن شیرینی پز را با خود دفن کردند و مسبب تمام اینها شیرین بود.
به سختی دستهایش را بستم. زورم به او میرسید، اما زیاد تقلا میکرد. چشمهایش وحشی بود. قهوهای روشن. با لبهایی که آرام آرام میگفت: ولم کن. دلم میخواست دهانش را بدوزم. شاید هم ببوسم. گیج بودم. بعد از این همه وقت که فهمیدم فرستندهی بستهها چه کسیست، دلم میخواست به جای همهی آن دستها و پاها و گوشها و چشمها شرحه شرحهاش کنم. چشمهایش شرور بود در عین حال وقتی خیره نگاهت میکرد از نگاهش معصومیت میبارید. نمیدانستم احساسم به این چشمها چیست اما اگر قرار بود اول از همه از شر یکی از اعضایش راحت شوم، قطع به یقین چشمهایش بود.
دستهایش نرم بودند. پاهایش را که بستم، پاهایش نرم بودند. دهانش را که بستم، دهانش نرم بود. کل بدنش نرم بود. همچنان تقلا میکرد اما من به آواهایی که از پشت دهان بستهاش تولید میکرد توجه نمیکردم. دلم میخواست دهانش را ببوسم. اه، لعنتی. این افکار مزاحمم میشد. وقتی کامل او را به تخت بستم، به تک تک اعضای بدنش نگاه کردم. ابدا زیبا نبود. شاید هم معیارهای زیبایی من را نداشت. موهای کم پشت لخت، چشمهای ریز، بینی بزرگ و لبهای نازک. بدنش اما کمی چاق. سینههای شل. شکم برآمده و باسن پهن بزرگ. در کل اگر چشمهایش را میبست به نظرم جذاب نمیآمد. اما امان از آن چشمها. و آن لبهای بوسیدنی و آن سینههای نرم مالیدنی و … چقدر خوردنی به get more info نظر میرسید. یعنی لای پاهایش چه شکلی بود؟ اه، لعنت به من. باید تمرکز میکردم تا حواسم پرت زیباییهایش نشود. چیییی؟ زیبایی؟ او که زیبا نبود. او طبق معیارهای من زیبا نبود اما جذاب و هوس انگیز بود. نمیدانم شیطنت چشمانش جذبم میکرد یا انحنای کمرش و قوس باسنش. هر چه بود نمیتوانستم تمرکز کنم. فقط میخواستم او را تکه تکه کنم یا شاید بکشم یا شاید بکنم. اه، دوباره دیوانه شدم. بعد از مدتی که من با خودم و شهوتم کلنجار میرفتم دست از تقلا برداشت. با جسارت زل زد به چشمانم و با چشمانش به من دستور میداد دهانش را باز کنم تا حرف بزند. من اما میخواستم دهانش را باز کنم تا داروی بیهوشی را به خوردش بدهم. در این وضعیت نمیتوانستم وقتی هوشیار بود اعضای بدنش را ببرم. دهانش که باز شد گفت: بذار حرف بزنم. خواستم بدون توجه دارو را به خوردش بدهم که جیغ زد: فقط بذار. خسته بودم. از کلنجار رفتن با خودم و خودش. از او فاصله گرفتم تا حرف بزند. وقتی دید بیخیال شدم، قاه قاه خندید. نگاه کرد به وسط پایم و آب دهانش را قورت داد. گفت: میخوای باهام چیکار کنی؟
لبهایش. آخ دلم میخواست فریاد بزنم: میخوام بکنمتتت جندههه. اما گفتم: میخوام تیکه تیکه ت کنم.
با نگاهش خندید و گفت: جووون، با چی میخوای تیکه تیکه م کنی؟
لحظهای حس کردم تمام جانم جمع شد و آمد وسط پایم. با لرز گفتم: با دندون.
دوباره قاه قاه خندید و گفت: اوووفففف. خیس شدم که.
با چشمهای خمار به من زل زد و گفت: تو رو خدا بیهوشم نکن. میخوام ببینم چجوری جرم میدی.
با این حرف دیگر شهوت جلوی چشمانم را گرفت. پریدم روی تخت و نشستم رویش. لبهایش را بوسیدم. آه. لبهای نرم و خوشمزه. واقعا اسمش را درست انتخاب کرده بودند. شیرین بود. خیلی شیرین.
دلم میخواست بوسیدنش تمام نمیشد. باورم نمیشد پایان آن همه خون و درد و زجر این چنین شیرین باشد. نگاه چشمانش میگفت از من متنفر است. یا شاید منزجر. نمیتوانستم احساسش را بخوانم اما کشش عمیقی را نسبت به هم حس میکردیم. دست و پایم را اینقدر محکم بسته بود که نمیتوانستم تکان بخورم و لبهایم را عمیق میبوسید. عملا لب و لوچهام را میخورد. لبهایم گزگز میکرد. با لبانش، لب پایینی را میکشید و بعد سراغ بالایی میرفت. دستور داد زبانم را بیرون بیاورم. آنقدر محکم زبانم را گاز گرفت که احساس میکردم الان است که کنده شود. آنقدر لب و زبان هم را خوردیم که خسته شدیم. مزهی خون را حس میکردم. لبهایم را انقدر گاز گرفته بود که درد میکرد. بعد از آن رفت سراغ گردنم و گردنم را وحشیانه میمکید. احساس میکردم الان است که سکته کنم. لای پایم خیس شده بود و قدرت جا به جا شدن نداشتم. التماس میکردم دست و پایم را باز کند. و در بین آن همه شهوت و خواستن، به حرفم گوش کرد. به محض باز شدن دستانم، آنها را دور گردنش حلقه کردم و دوباره شروع کردم به بوسیدنش. دست راستش موهایم را وحشیانه کشید. احساس میکردم تمام تار تار موهایم درد گرفت و نصف موهایم کنده شد. از اون جدا شدم تا نفسی تازه کنیم. نفس نفس میزد و سرخ شده بود. پاهایم را باز کرد. تازه توانستم نگاهش کنم. در یک نگاه: معمولی بود خیلی معمولی. یک مرد گندهی واقعی. شبیه یک بچه غول. با چشمهای درشت و ابروهای پرپشت سیاه. لبهای نرم بزرگ و بینی گوشتی بزرگ. همه چیزش بزرگ بود و من به لای پایش فکر میکردم. با انگشت پایم سعی کردم سر کیرش را لمس کنم. ولی او پایم را کشید و مرا به خودش نزدیک کرد. وحشیانه لباسم را پاره کرد و زل زد به سینههای بدون سوتینم. و دقایقی بعد فقط صدای ملچ ملوچ خوردنش و صدای آه و نالهی آرام من به گوش میرسید. هر ثانیه خیس شدن شورتم را بیشتر حس میکردم و احساس میکردم هنوز هیچ چیز نشده لای پایم نبض میزند. نوک سینههايم را انقدر مکید که دیگر حسشان نمیکردم. جوری گاز میگرفت که هر لحظه امکان داشت از جا کنده شود. از درد به خود میپیچیدم و به گوشهای مرد اول فکر کردم. به زجههایی که زیر دستم میزد و فکر میکردم چقدر زیر این مرد بودن لذتبخش خواهد بود.
لبهایش کم کم پایین آمد. و روی شکمم نشست. نفس نفس میزد و شلوار و شورتم را پایین می کشید. یک لحظه دستم آمد روی دستش. ناخودآگاه بود. انگار که بترسم از پیشروی بیشترش. آن لحظه اما دستم را با خشونتکنار زد و یک سیلی زد به صورتم. با خشم به او زل زدم و محکم لپش را گاز گرفتم و بازویش را با ناخنهایم فشار دادم. جفتمان درد میکشیدیم اما باز هم زور او به من چربید و مرا خواباند و شلوارم را در آورد. با نگاه به چشمانم، برق چشمانش را دیدم. دستش را محکم بین پایم کشید و من فقط میخواستم چوچولهام را چنگ بزند. شورتم را در آورد و خم شد به سمت پایین. آبم راه افتاده بود. آرام آب را روی چوچولهام مالید و انگشت خیسش را به دهان برد. داشتم دیوانه میشدم. از ته دل آه کشیدم و موهای سرش را وحشیانه کشیدم و سرش را به لای پاهایم رساندم. زبانش که به شیار کسم رسید جیغ زدم. آه این غول سکسی داشت کسم را میلیسید. دماغش را به لای پایم مالید و شروع کرد به خوردن. میبوسید. میلیسید و چنان عمیق میک میزد که هر لحظه به ارضا نزدیکتر میشدم. درست لحظاتی که نزدیک به رسیدن به اوج لذتم بود، آن خوردن وحشیانه را تمام کرد و سرش را بالا آورد. آنقدر بی دفاع و خمار بودم که فقط ملتمسانه به چشمانش زل زدم و دستانم را به سمت لای پایم بردم تا بمالم. اما دستانم را محکم گرفت و نگذاشت. داشت از شدت شهوت گریهام میگرفت و تند تند زیر لب التماسش میکردم. او اما سرش را پایین برد و محکم چوچولهام را گاز گرفت. درد وحشتناکی در وجودم پیچید اما میک زدنش را شروع کرد انقدر که یک لحظه حس کردم تمام دنیا دارد سیاه میشود و عمیقا ارضا شدم. آن زمان بود که انگشتانش را محکم فرو کرد توی کسم. سه انگشت همزمان. محکم و تند جلو و عقب میکرد و من جیغ میکشیدم. دست چپش کنار رانم را آنقدر چنگ زده بود که پوستم را خراشیده بود. نمیدانستم جیغ بزنم یا گریه کنم یا ناله و همزمان داشتم فکر میکردم کاش در همان لحظه کیرش به جای انگشتانش درون کسم فرو میرفت.
بعد از چند دقیقه که دیگر نمیدانستم زندهایم یا مرده، بعد از ارگاسمهای پشت سر هم و دردی که انگار قرار نبود تمام شود، همزمان احساس جذابیت قدرت و حقارت میکردم. خسته از جا بلند شد که این بار من دستم را به طرف لای پایش بردم و دکمهی شلوارش را باز کردم. زیپ را که باز کرد سفتی کیرش از روی شورت لمس میشد. از جا بلند شد و وقتی شلوار و شورت را درآورد، کیرش بيرون افتاد. بلند، کلفت و سفت. دستم را به سمتش بردم و محکم فشارش دادم. ظاهرش خوردنی بود. اما آنقدر بزرگ بود که نه میخواستم بخورمش و نه میخواستم لای پایم حسش کنم. دستم را پس کشیدم. با خشونت دستم را گرفت و روی کیرش گذاشت و دستور داد: آبمو بیار. میخوام همه جاتو بگام ماده سگ. آرام سر نرمش را بوسیدم. به سختی دهانم را باز کردم و سرش را لیسیدم. زبانم را روی کلاهک کیرش میکشیدم و از پایین تا بالا لیسش میزدم. دهانم درد میکرد اما وحشیانه گفت: دهنتو باز کن و محکم کیرش را کرد توی دهنم. جوری کمر میزد و داخل دهانم عقب جلو میکرد که هر ثانیه عق میزدم اما بیخیال نمیشد. به سرم میزد گازش بگيرم اما تمام تلاشم این بود که برایش خوب بخورم. آنقدر خوردم که گفت: بسه و از دهانم بیرونش آورد. مرا برگرداند و گفت قمبل کن. و محکم از پشت فرو کرد داخل کسم. بعد از آن، فقط یک حجم زیاد کیر را داخلم حس میکردم و همزمان درد و لذت. و تلمبههایی که هر لحظه تندتر و محکمتر میشد.
همزمان تند و تند کونم را چنگ میزد و اسپنکهای محکمی که باعث میشد هر لحظه درد بکشم و فریاد میزد: ممههاتو میبرم میفرستم برا رییس پلیس، کون گندهتو میبرم میفرستم برا رییس پلیس، لبای خوشمزه تو میبرم میفرستم برا رییس پلیس، موهای سرم را میکشید و میگفت: اوووف دارم اسب سواری میکنم، یه روانی رو رام کردم دارم میکنمش. من همه جاتو میبرم میذارم لای کیک میخورم. میذارمت یه گوشه هر وقت دلم خواست میکنمت. تو چیکار میکنی؟
گفتم: من کیرتو میبرم میذارم همیشه بمونه لای کسم.
گفت: جووون کثااااافتتتت و حس کردم کسم پر آبش شد.
وقتی آروم شد، ولو شدیم روی تخت. با بیحالی برگشت سمتم و محکم گوشمو گاز گرفت. از درد جیغ کشیدم. نگاه کرد و با یه صدای خشن گفت: گوشتو میبرم که…
زل زدم تو چشماش. نزدیک شدم بهش و گفتم: اگه اونا رو تیکه تیکه کردم، حقشون بود. منم حقمه. منو بکش اما وقتی مردم بدنمو برا خودت پست کن. آروم خندید. سرش اومد به سمت گوشم و گاز بعدی رو محکمتر گرفت. گفت: همه جاتو میبرم، میبرم واسه … سرشو آورد دوباره نزدیک. گوشمو…
Comments on “سکس ایرانی | داستان سکسی | آموزش کاتلین”